روز ایران: ماهرخ عباسپور: این روزها سریال پر حاشیه «سقوط» از شبکه نمایش خانگی پخش میشود. یکی از شخصیتهای این سریال، فردی به نام ابوخالد است که روایت فردی داعشی است. به بهانه بازی در این سریال به گفتوگو با امین میری پرداختیم که در ادامه میخوانید.
درباره انتخاب نقش «ابوخالد» باید بگویم که من سابقه همکاری با کیومرث مرادی را در فیلم «هناس» به عنوان انتخاب بازیگر داشتم و البته سابقه رفاقت چندین و چندسالهای را باهم در تئاتر داشتیم. در همین رابطه آقای مرادی با من تماس گرفتند و تاکید کردند که در جواب اصلا به جواب منفی فکر نکنم. وقتی به دفتر رفتم و قصه را برایم تعریف کردند و نقش را برایم شرح دادند، به نظرم تجربه جذابی آمد. البته من تا پیش از این تجربه همکاری با آقای مهدویان را نداشتم و بر اساس کارهایی که از من دیده بودند و صحبتهای آقای مرادی قرار شد که این نقش را به من پیشنهاد بدهند. در آنجا متوجه شدم که برای ایفای این نقش رایزنیهایی را برای گرفتن بازیگر خارجی انجام داده بودند چراکه این نقش برایشان اهمیت داشت و به نوعی نقش منفی اصلی سریال محسوب میشد. راستش خیلی خوشحال شدم که از گزینههای خارجی به من رسیده بودند.
اینکه چرا نقش یک داعشی را قبول کردم، باید بگویم که مثبت یا منفی، خاکستری، سفید مطلق بودن یک نقش برایم مهم نیست در واقع برای انتخاب آن این وجهه اهمیت ندارد بلکه تلاشم این است که هر نقشی را به صورت خاکستری ارائه بدهم. بعضی از اوقات این نقش خاکستریتر است و برخی اوقات این وجهه خاکستری آن کمرنگتر میشود.
در عین حال اینکه نقش و کاراکتر تا چه میزان در درام و قصه تاثیرگذار است، اولویت اولم برای انتخاب فیلم و سریال است و با این نگاه به نقش یک داعشی منفی فکر نکردم. اصولا نقشهای منفی به دلیل اینکه کار بیشتری میبرند، برایم جذابتر هستند.
کاراکتر ابوخالد، چالشهای زیادی داشت، به این معنا من در سریال «نجلا» نقش یک فرد با زبان عراقی را بازی کردم و حتی تجربه بازی در فیلمهای دیگر به زبانهای مختلف را داشتم؛ اما چالش اصلی این نقش عربی صحبت کردن در بخش اعظم دیالوگهایم نبود. کاراکتر ابوخالد نقش یک مرد پاکستانی است که در بیشتر موارد عربی و گهگداری فارسی و انگلیسی و فرانسه صحبت میکند و من برای ایفای این نقش باید سه زبان مختلف را با لهجه و زبان یک کشور دیگر صحبت میکردم که این بسیار سخت بود که متاسفانه ما هیچ منبعی را پیدا نکردیم که یک فرد پاکستانی به زبان عربی عراقی صحبت کند. بر اساس آشناییتی که به خاطر زندگیم در زاهدان و سیستان و بلوچستان، معاشرت زیادی را با هندیها و پاکستانیها داشتم چالش فارسی صحبت کردن با لهجه پاکستانی راحت تر بود اما عربی را با لهجه پاکستانی صحبت کردن کار سختی برایم بود. درباره این موضوع خیلی جستجو انجام دادم چراکه لهجههای عربی در زبان عراقی، سوری، عربستانی و حتی زبان معیار و عربی خوزستانی متفاوت است. این برایم خیلی جذاب بود و دلیل اینکه ابوخالد را پذیرفتم همین بود.
کار با آقای پهلوانزاده، بسیار جذاب بود. معمولا کارگردانهایی که کار اول خود را اجرا میکنند، نسبت به کارگردانهایی که کار چندم خود را انجام میدهند، حساستر هستند و با این رویه در هدایت من به عنوان بازیگر خیلی خوب کمک میکردند و به نوعی میدانستند که چه میخواهند. این یکی از چیزهایی بود که در بخشهایی که من بودم، آن چیزی که پهلوانزاده مدنظرش بود را به خوبی منتقل میکرد. آقای مهدویان و هم آقای مرادی در اجرای کاراکتر در گفتوگوهایی که باهم داشتیم، چه در پیش تولید و چه در سر صحنه کمک کردند. حالا قضاوت اینکه تا چه میزان توانش را داشتم و توانستم از پس ایفای نقش بربیایم، با مخاطبان و منتقدان و دوستان حرفهای سینمایی و مردم عامه است.
مهمترین چیزی وجود داشت این بود که دوستان میدانستند که کاراکتر ابوخالد چه نقشی را ایفا میکند. در کل هم آقای مهدویان، آقای پهلوانزاده و آقای مرادی با مثالهایی که در سر کار میزدند و گپ و گفتهایی که داشتیم خیلی به اجرای نقش کمک کرد. برای مثال گاهی بر روی اضافه شدن یک کلمه در دیالوگ با آقای مهدویان صحبت میکردم که برای اجرای آن مثالهایی را میزدند و این مساله کمککننده بود.
یک خوبی که در کار وجود داشت، تعاملی بود که بین پهلوانزاده به عنوان کارگردان، آقای مهدویان به عنوان مشاور کارگردان و آقای مرادی به عنوان بازیگردان وجود داشت و این تعاملهایی که من بازیگر با آنان داشتم، خیلی خوب بود. برای مثال برخی پیشنهاداتی که من میدادم، برخی پذیرفته شده و برخی رد میشد و گاهی چیزی بر پیشنهاد من اضافه میشد که در نهایت به وضعیت بهتری میرسیدیم.
بله گریم سنگینی بود. من این تجربه گریم سنگین را زیاد داشتم که چندین ساعت زیر گریم باشم. اولا از طراحی آقای شهرام خلج و اجرای آقای سیاوش میرواحدیان ممنونم که برای ایفای نقش به من کمک کرد. گریم من در روزهای اولی که سکانسهای سقز را ضبط میکردیم، نزدیک به ۳ و نیم ساعت تا ۴ ساعت طول میکشید و در نهایت کم شد تا به ۲ ساعت و نیم رسید و هر روزی که بازی داشتیم، این گریم نزدیک به دو ساعت و نیم وقت میگرفت. و البته باید این مساله را هم بگویم تغییر چهره برایم مهم است به خاطر اینکه دوست دارم نقشهایم به هم شباهتی نداشته باشند و در عین تغییر چهره و گریمهای متفاوت مردم بازیهای متفاوتی را شاهد باشند و این برایم جز دغدغههایم است.
واکنش مردم را بیشتر در فضای مجازی دیدم و در خیلی خیابان یا در بیرون نمیدانند یا نمیشناسند که من آن نقش را بازی کردم و یکی از جذابیتهایی بازیگری برای من این است که گریمهای متفاوتی را داشته باشم. در «کت چرمی» هم با گریم دیگری به ایفای نقش پرداختم و برایم این جذاب است که شناخته نمیشوم و حتی عزیزانی که با آنها کار میکنم، خیلی از کارهای دیگرم را متوجه نمیشوند تا زمانی که درباره آنها صحبت میکنم. در فیلم سقوط، هم گریم ابوخالد و عکسهای خودم خیلی وایرال شد و من را که میبینند اعلام میکنند که این نقش را شما بازی کردی و این برایم جذاب است که من را نمیشناسند. حتی در این نقش ابوخالد اولین بار که پست و استوری از سریال گذاشتم، تازه خیلی از دوستانم که دنبال کننده سریال بودند، متوجه حضورم در سریال شدند. من تا قسمت پنجم به دلیل شرایطی که وجود داشت و اعتراضاتی که بود، من به احترام مردم تبلیغ کار را نمیکردم و یعنی خودم هم حالش را نداشتم که بخواهم کار را تبلیغ کنم اما پس از پست و استوریها خیلی از دوستانم تازه متوجه شدند که من نقش ابوخالد را بازی میکنم.
اولین واکنشی که به نقش ابوخالد، دارند این است که به این نقش فحش میدهند و طبیعی است و این را فقط بازیگرها تجربه میکنند که فحش خوردن برای آنها لذتبخش است و حالا من اعتقاد دارم که به ابوخالد فحش میدهند و به امین میری فحش نمیدهند. شاید جذاب این است که من بازیگر از این فحش خوردن لذت میبرم و به این نتیجه میرسم که توانستهام منفی بودن نقش را نشان بدهم. آنچه برایم جالب بود و تلاشم را بر این مساله استوار کردم این بود که از من خوششان هم بیاید. ما بسیاری از بازیگران درجه یکی را داشتیم که نقشهای منفی را به حدی جذاب بازی کنند که مردم آنها را دوست هم داشته باشند. مثلا من فکر میکنم هیچکس نباشد که عمروعاصی را مهدی فتحی که از بزرگان سینمای ما بودند را فراموش کند و دوست نداشته باشند. تلاشم این بود و قطعا نتوانستم آن جایگاهی را که ایشان داشتند را ایفا کنم اما تلاش کردم که یک منفی دوستداشتنی باشم. یکی از چیزهای عجیبی که به آن برخوردم این بود که وقتی متوجه میشوند که من نقش را بازی کردم، انقدر محترمانه در دایرکت فحش داده بود که واقعا نمیدانستم چه ریکشنی نشان بدهم. نه میتوانستم تشکر کنم نه میتوانستم واکنش دیگری نشان بدهم. چون عادت دارم که تمام کامنتهایی که مردم با لطف برایم میگذارند را جواب دهم و خودم را جزیی از آنان میدهم، حس میکنم که باید همه آنان را جواب دهم و این خیلی برایم باحال بود.
بله، من نقشهای سخت خیلی بازی کردم. در آچمز، نجلا، شبی که ماه کامل شد، بدون قرار قبلی یا خیلی از کارهای دیگری که انجام دادم، نقشها حتی اگر کوتاه هم بودند، کاراکترهای بسیار سختی بوده است. برایم این مساله جذاب است به دلیل اینکه هرچقدر نقش سخت باشد و من به عنوان بازیگر را به چالش بکشاند، اگر توان و تحملش را داشته باشد و چالش را با موفقیت بگذرانیم، قطعا نتیجه و خروجی خوبی خواهد بود و دیده خواهد شد. چه لهجههای دیگر و چه زبانهای دیگر که نقشهایی را با آنان بازی کردم، همیشه برایم مهم بوده است که آدمهایی که به آن زبان صحبت میکنند یا آن قومیت که در آن به ایفای نقش میپردازم، واقعا باور کنند که من واقعا جزیی از آنان هستم. و این مساله در لهجههای مختلف کردی، لری و عربی و دیگر گویشها و زبانها به همین صورت است. همین چالش است که آدم را مجبور به تحقیق و جستجو و پژوهش میکند و من چون این حوزه پژوهش و کشف کاراکترهای پرچالش په به لحاظ اکت روانی و چه به لحاظ اکت فیزیکیشون را دوست دارم، بازی در آن نقش برایم جذابتر میشود و خروجی بهتری خواهد شد.
قطعا تئاتر بسیار و بسیار به من کمک کرده است و نه به من بلکه به تمام بازیگرهایی که در هنر سینمایی ما بوده و اکنون هم هستند. یک جملهای را فکر میکنم آقای پرستویی در جایی گفته بودند که تئاتر تو را پر میکند و سینما تو را خالی میکند. شما زمانی که تئاتر کار میکنید، اندوخته دارید چراکه تایم طولانی را برای تمرین در اختیار دارید و البته یک زمانی کارهای تایم طولانی را برای تمرین وجود داشت، اکنون برخی کارها بزندرویی شده است که ما این مساله را فاکتور میگیریم اما چون تایم طولانی برای تمرین وجود دارد، بازیگر زمان بیشتری برای تفکر و چالش و پژوهش بیشتری بر روی کار دارد. با توجه به اینکه تئاترهایی خارجی هماکنون به روی صحنه میرود و باید بپذیریم که چه در فیلمنامهنویسی و چه در نمایشنامهنویسی آثار خارجی خیلی جلوتر از ما هستند، در نتیجه این کاراکترها شخصیتهای پیچیدهتری دارند و لایههای زیادی دارد. این مسائل به شما به عنوان یک بازیگر در خیلی موارد کمک میکند و در سینما از آنها استفاده خواهی کرد و قطعا تئاتر برای من جایگاه بسیار والایی دارد. دوست هم ندارم که وقتی وارد سینما شدم، دیگر تئاتر کار نکنم و تئاتر کار کردن به طور مستمر را دوست دارم چراکه به این مساله اشاره کردم که تئاتر انسان را پر و سینما انسان را خالی میکند. این مساله را لمس و درک کردهام.
در اجرای کار خاطرات بسیاری بود. شاید آن خاطرهای که من در بازگشتم از سقز برایم افتاد، برایم عجیب بود. اتفاقاتی که برای مهسا امینی افتاد و یکی از خاطرات تلخ من بود و این نقش و آن اتفاق و اتفاقاتی که بعد از آن صورت گرفت، هنوز فکر میکنم که بین اینها چه ارتباطی برای من چه به لحاظ کاری و شخصی داشته است. دوست دارم که در این باره بنویسید و اگر پستم را در اینستاگرام خوانده باشید و اگر نه که میتوانم برایتان بفرستم.
یک خاطرهای در قسمتهای آخر اتفاق میافتد در یک زمانی نزدیک بود که من کاملا بسوزم چراکه سکانسی است که ماشین چپ کرده است و من در داخل ماشین هستم و نصف تنم از ماشین بیرون است و نصف تنم داخل ماشین قرار دارد. من در یک بازده باید خودم را بیرون میکشیدم تا آقای فرخنژاد میرسید و به اصطلاح تیر میزد. این ماشین در حال چپ شدن تراشهای لاستیک آن در حال ریخته شدن بود و این تراشهها روی سر و صورت میریخت. ابتدا این تراشها ریز بود و من تحملشان میکردم؛ اما در برداشت سوم این تراشههای آتشی که از لاستیک میریخت و در واقع قیر است که ذوب میشود، زیاد شد و گفتم این مساله امکانپذیر نیست و درخواست کردم که لاستیک را عوض کنند. وقتی لاستیک تغییر کرد، لاستیک دومی وقتی خواستیم صحنه را اجرا کنیم، تراشههای آن ابتدا کم بود و یک دفعه زیاد شد. من خواستم پلان را اجرا کنم و دیدم که این تراشهها مدام در حال بیشترشدن هستند و در یک لحظه حس کردم که نمیتوانم از ماشین خارج شوم. همه بچههای گروه اعم از آقای مهدویان و پهلوانزاده و عوامل پشت صحنه نگران این مساله بودند. بازهم گفتم تا لحظه آخر بمانم و یک دفعه لاستیک دقیقا در جایی ذوب شد که قرار بود صورت من قرار بگیرد و شانس آوردم که اتفاقی نیفتاد. هیجان داشت و هم شیرین بود به دلیل اینکه زندهام و تلخ به دلیل اینکه نزدیک بود که اتفاق ناگواری بیفتد.
خاطرات شیرین هم زیاد بود اما بسیاری از آنان امکان گفتن ندارد چرا که امکان پخش ندارد. بسیار گروه جذاب و درخشانی بود. از بچههای تدارکات تا گروه کارگردانی در راس آن آقای پهلوانزاده و آقای مهدویان قرار داشتند، همه آن انرژی و حال خوب را به کل گروه میدادند و بازیگرهای عزیزی که افتخار همکاری با آنان را داشتم. آقای فرخنژاد، عباس جمشیدی تا خانم بغلانی تا بچههای دیگری که در کار ایفای نقش کردند، همه حال خوبی داشتند. با این که میدانم که در طول این شرایط بخش اعظم همه ما حال خوب نبود اما همدلی که بین گروه وجود داشت که باید کار را به پایان برسانیم، برایم بسیار جذاب بود و من ممنونم از همه دوستانی که با آنان افتخار بازی را داشتم، ممنونم.
در آخر باید این مساله را هم بگویم که من از زحمتهای آقای رزاق رادان به عنوان مشاور عربی هم باید تشکر کنم و اگر کمکها و سختگیریهایشان نبود، قطعا بخش اعظمی از کار که بیشتر نقش خودم منظورم است، خراب میشد که از زحمتهایشان متشکرم.