کد خبر: ۱۳۵۲ |
۰۶ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۵
| |
گفت و گو با جانباز محمدرضا بارانی و همسرش

آرزویم دیدار با حضرت آقاست

محمدرضا بارانی یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است. او در عملیات والفجر 8 تک تیرانداز بود که با شلیک گلوله به دستش راهی بیمارستان شد اما بین راه عراقی ها آمبولانس را مورد هدف قرار دادند و او بعد از شهادت دیگر همراهان جانباز قطع نخاع شد.

روز ایران:محمدرضا بارانی یکی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است. او متولد ۱۳۴۶ و وقتی ۱۸ ساله بود راهی جبهه شد. محمدرضا در عملیات والفجر ۸ به عنوان تک تیرانداز با شلیک گلوله به دستش راهی بیمارستان شد اما بین راه عراقی ها آمبولانس حامل او و همراهان را مورد هدف قرار دادند. محمدرضا با شهادت همه همراهان، جانباز قطع نخاع شد و در آسایشگاه جانبازان ارتش روز و شبها را سپری می کرد. همسرش خانم فاطمه توکلی از فعالان بسیج بود تا اینکه سال ۷۶ ملاقات با جانبازان آسایشگاه بقیه الله بهانه ای برای آشنایی با آقای بارانی می شود. حالا ۲۵ سال است که این زوج با همه سختی ها اما با توکل به خدا و تأسی به اهل بیت زندگی خوب و آرامی دارند. آنها یک آرزو دارند و آن بعد از ظهور حضرت حجت (عج) دیدار با حضرت آقاست.
آقای بارانی چطور راهی جبهه شدید و در کدام عملیات نشان جانبازی را گرفتید؟
اهل زابل هستم و دوران سربازی ام را در ارتش بودم. وقتی اخبار جنگ را شنیدم احساس وظیفه کردم و در سال ۶۴ به صورت داوطلب به جبهه رفتم. تک تیرانداز بودم که در عملیات والفجر ۸ به دستم تیر خورد همراه دو مجروح دیگر و دو امدادگر سوار آمبولانس شدیم. راننده برای رفتن به پشت جبهه شروع به حرکت کرد. در مسیر دشمن آمبولانس را هدف قرار داد. من از ماشین به بیرون پرتاب شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم. وقتی به هوش آمدم روی تحت بیمارستان گلستان اهواز بودم. سراغ همراهانم را گرفتم که دوستانم گفتند همه آنها با آمبولانس سوختند و شهید شدند.
این بار از کدام ناحیه مجروح شدید؟
از ناحیه سر و کمر به شدت آسیب دیدم و حالا جانباز ۷۰ درصد قطع نخاعی هستم.
این خبر را چطور شنیدید که دیگر نمی توانید حرکت کنید و تا آخر عمر باید روی ویلچر بنشینید؟
بعد از چند عمل جراحی فکر می کردم بلاخره این روزها تمام می شود و روی پاهای خودم می ایستم. روزی پزشک معالج باچند دانشجو بالای سرم آمد و بعد از توضیح وضعیتم یکی از دانشجویان پرسید این بیمار خوب می شود؟ آنجا بود که دکتر گفت باید تا آخر عمر روی ویلچر بنشینم.
چگونه با موضوع قطع نخاع کنار آمدید؟
اوایل خیلی برایم سخت بود. چون سن کمی داشتم و فکر اینکه از ابتدای جوانی باید ویلچر نشین باشم مرا اذیت می کرد. اما وقتی به راهی که رفته بودم فکر کردم قانع شدم که باید همه سختی هایش را هم بپذیرم.
رفتار خانواده برای قبول این موضوع چگونه بود؟
برای آنها هم پذیرش این اتفاق سخت بود. چون چند ماه بعد تنها برادرم هم تصادف کرد و فوت کرد. شرایط برای خانوده ام خیلی سخت شده بود.
بعد از درمان به زابل رفتید یا در تهران ماندید؟
در تهران ماندم. چند ماه به خاطر درمان در بیمارستان امام خمینی بودم. بعد به آسایشگاهی که برای جانبازان ارتش بود رفتم. سپس به آسایشگاه دیگر منتقل شدم. بعد از مدتی محیط آسایشگاه خیلی مرا اذیت می کرد. به شهرستانمان برگشتم تا شاید بتوانم ازدواج کنم اما قسمت نشد. به همین خاطر دوباره به تهران برگشتم تا اینکه در آسایشگاه با همسرم آشنا شدم.
پس آشنایی با همسرتان در آسایشگاه اتفاق افتاد.
بله. در آنجا دانش آموزان و بچه های بسیج به ملاقاتمان می آمدند که در یکی از این ملاقات هابا همسرم آشنا شدم. با وجود مخالفتهای زیاد به خواستگاری اش رفتم و حالا ۲۵ سال است که با هم زندگی می کنیم.
چه کسی با این ازدواج مخالف بود؟
پدر همسرم. چند بار با هم صحبت کردیم تا اینکه بالاخره راضی شد.
حالا زندگی تان چطور می گذرد؟
طوری که یک روز بدون همسرم نمی توانم زندگی کنم. گاهی پیش می آید به آسایشگاه بروم ولی روز شماری و ساعت شماری می کنم که هرچه زودتر به خانه برگردم.
با همه این مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم کردید اگر دوباره به آن روزهای جنگ برگردید برای دفاع از میهن راهی جبهه می شوید؟
صدبار همه جانباز شوم دوباره دفاع از میهن را وظیفه می دانم. من همیشه پای رکاب ولایت فقیه خواهم ماند.
مشکلات آقای بارانی؟
مشکلات یک جانباز زیاد است اما با توسل به اهل بیت و دعا به درگاه خدا آرامش می گیرم. چیزی که این روزها ما را درگیر کرده است گرانی است که امیدوارم با توجه بیشتر مسئولان حل شود. مثلا مسافرت رفتن برایم خیلی سخت است. باید با هواپیما سفر کنم ولی به خاطر هزینه بالا نمی توانم.
آرزوی آقای بارانی؟
اول ظهور امام زمان(عج) بعد دیدار مقام معظم رهبری و زیارت کربلا

زندگی با جانباز، هم حلاوت دارد هم برکت
بعد از صحبت با آقای محمدرضا بارانی شماره همسرش را گرفتم تا با او نیز هم کلام شوم. خانم فاطمه توکلی متولد ۱۳۵۶، اهل طالقان است. او کنار درس و تحصیل از ۱۴ سالگی در بسیج فعالیت می کرد تا اینکه در ملاقات با جانبازان آسایشگاه بقیه الله پای او به زندگی مشترک با آقای بارانی باز شد. خانم توکلی به معلمی علاقه زیادی داشت اما این فرصت پیش نیامد و او حالا همسر و پرستار جانبازی از دفاع مقدس است. به امید روزی که اجر و ثواب این روزهایش را با امضای بی بی زینب از آن خود کند.
متن زیر حاصل این گفت و گو است که می خوانید.
خانم توکلی ازدواج یک از آن اتفاقاتی است که هر دختری برای آن تصمیماتی دارد.. چه شد که تصمیم گرفتی شریک زندگی ات را نشسته بر ویلچر انتخاب کنی؟
در دوران جنگ بچه بودم اما در نوجوانی به خاطر فعالیت در بسیج با زندگی رزمندگان، خانواده شهدا و جانبازان آشنا شدم و در برنامه های بسیج این آشنایی بیشتر هم شد. وقتی به آسایشگاه جانبازان می رفتم با خود فکر می کردم چقدر آنها زندگی سختی دارند. اصلا چطور غذا می خورند؟ روزها و شب ها را چطور می گذرانند؟ بالاخره روزی تصمیم گرفتم بعد از اتمام درس با یک جانباز ازدواج کنم.
آشنایی با آقای بارانی کی و کجا رقم خورد؟
در یکی از بازدیدها از آسایشگاه بقیه الله این آشنایی رقم خورد. بعد از این دیدار او با من تماس گرفت و شرایط خودش را تعریف کرد. قبول کردم و قرار شد با خانواده ام صحبت کنم. پدرم راضی نمی شد و مخالف بود.
پدر به خاطر جانباز بودن آقای بارانی مخالفت می کرد؟
پدرم مرد با ایمان و معتقدی بود. او با جانبازی شوهرم مشکلی نداشت. نگران بود من از عهده این کار برنیایم، آن هم به خاطر سن کمی که داشتم. من به پدرم احترام قائل بودم این شد که در ماه مبارک رمضان به امیر المومنین متوسل شدم و از او خواستم هرچه به صلاح هست همان رقم بخورد. به آخر ماه که رسیدیم پدرم مرا صدا کرد و اجازه داد تا محمدرضا به خواستگاری ام بیاید. آقای بارانی با گل و شیرینی به خانه مان آمد و پدرم وقتی او را دید گفت فاطمه جان تصمیم آخر با خودت.
زندگی با جانباز برکاتی دارد اما سختی هایی همه به دنبال دارد. از آن روزها برایمان بگویید.
وقتی به زندگی اطرافیان نگاه می کنم می بینم در همه زندگی ها سختی وجود دارد که برای همه آرزوی آرامش دارم. فقط درد کشیدن های شوهرم برایم سخت است و از خدا برای او و خودم درخواست صبر دارم.
خانم توکلی اگر به ۲۵ سال قبل برگردید دوباره به حرف دلتان گوش می کنید؟
بله. اگر باز به همان دوران برگردم محمد رضا را با همان شرایط انتخاب می کنم. از تصمیمی که گرفته ام هیچ وقت پشیمان نشده ام و نیستم.
حالا از شیرینی های زندگی با یک جانباز بگویید.
این حلاوت را باید درک کنی تا مزه آن به وجودت بنشیند. بهترین برکاتی که زندگی با محمد رضا برای من داشت زیارتهایی است که نصیبم می شود. از آن بالاتر نزدیکی هر چه بیشتر به خداست. بعضی روزها و بعضی شب ها محمدرضا خیلی درد می کشد. من کاری از دستم برنمی آید. فقط ذکر می گویم. همین مرا به خدا نزدیک تر می کند. به لطف همه این توسل هاست که من و محمد رضا صبورتر می شویم.
کنار همسر جانباز بودن آیا فعالیت های اجتماعی هم دارید؟
من علاقه زیادی به خیاطی دارم. فقط دوخت چادر انجام می دهم. در چند هئیت خادم هستم و به لطف و عنایت امام حسین(ع) در ایام اربعین خادم موکب هستم. البته همه اینها با رضایت محمد رضا است.
توقع خانم توکلی به عنوان همسر یک جانباز از مردم چیست؟
کاری نکرده ام که توقعی داشته باشم. به لطف خدا دوستان خوبی در اطرافم هستند که خیلی مرا درک می کنند. تنها برای شوهرم توقع دارم که فقط به او سر بزنند. چند سال قبل شهردار منطقه به دیدن شوهرم آمد. این اتفاق خیلی خوبی بود کاش مسئولان حداقل سرکشی از جانبازان و خانواده هایشان را در برنامه کاری شان قرار دهند. موضوع دیگر آرزوی شوهرم است و آن دیدار با حضرت آقاست. خد کند این اتفاق بیفتد و او به آرزویش برسد.
از نامگذاری روز جانباز در میلاد حضرت ابوالفضل(ع) چه احساسی داری؟
از بچگی عاشق حضرت ابوالفضل (ع) بودم. بعد از ازدواج با یک جانباز این روز به من حس و حال خیلی خوبی می دهد. با تأسی به آن حضرت انگار عنایت خواهرش حضرت زینب (س) هم شامل حالم هست.

 جوان آنلاین

ارسال نظرات
غیر قابل انتشار:۰
|
در انتظار بررسی:۰
|
انتشار یافته:۰